۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

حکایت حاکمی که به مردم شهر تجاوز کرد!

روزی روزگاری حاکم ستمگری بود که بر مردم شهری آرام حکومت می کرد.او بقدری ظالم بود که انواع و اقسام ستم ها را بر مردم شهر روا می داشت.اما مشکل اینجا بود که مردم هیچ گاه به ظلم های او اعتراض نمی کردند.حاکم مردم را شکنجه می کرد.مالیاتها را افزایش می داد ، مردم بی گناه را به قتل می رساند؛ اما هیچ صدای اعتراضی از مردم بلند نمی شد.روزی حاکم از بی تفاوتی مردم بخشم می آید و دستور میدهد مردی قوی جثه در ورودی دروازه شهر قرار گیرد و به هرکسی که می خواهد وارد شهر شود تجاوز کند .روزها گذشت تا اینکه روزی سربازان به او خبر دادند که مردم شهر به نشانه اعتراض در میدان شهر جمع شده اند.حاکم که از خوشحالی سر از پای نمی شناخت و از اینکه بالاخره توانسته بود مردم را ناراضی کند در پوست خود نمی گنجید به سرعت خود را به میدان شهر رساند و با جمعیت معترض مردم مواجه شد .از آنها خواست تا دلیل اعتراض خود را به او بگویند .نماینده مردم با عصبانیت به حاکم گفت : عالیجنابا شما چند روزی است فردی را در دروازه شهر گمارده اید تا به مردم هنگام ورود تجاوز کند.مردم مجبورند مدتها در صفهای طویل منتظر بمانند تا نوبت آنها شود .این چه رسمی است چرا تعداد متجاوزین را بیشتر نمی کنید تا مردم زودتر بتوانند به کارهایشان برسند !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر